ای‌سی‌ام شیراز

وبلاگ انجمن علمی بین رشته ای ACM دانشگاه شیراز

ای‌سی‌ام شیراز

وبلاگ انجمن علمی بین رشته ای ACM دانشگاه شیراز

 خوب اول از همه این که این تیم سه عضو داره و یه مربی عالی، به نام آقای مرتضی کشتکاران(استاد همراه در این مسابقات).

ابتدا معرفی اعضا:

من : امیر حسین شهریاری - یکی از با سابقه ترین شرکت کنندگان ای سی ام دانشگاه شیراز که امسال سال آخر شرکتش بود، خیلی کارش بیسته و دومی هم نداره، یه زمانی تپل بود ولی الان دیگه اون توانمندی قدیم رو نداره ( البته از زمانی که ازدواج کرده، دوباره داره به روزهای اوجش میرسه ).

ایشون : بابک احمدی ( نویسنده ی محترم این پست ) - می ترسم ریا بشه، وگرنه ویژگی های بارز این شخصیت رو براتون عرض می کردم، ولی چه کنیم که دستمون بسته است. :)

بچمون : افشین عارفی - یکی از خفن ترین ( هر طور دوست دارین خفن رو تعریف کنین ) بچه های بخش کامپیوتر دانشگاه شیراز که مرا یارای توصیف این شخصیت والامقام نیست.

مسابقه ی امسال در روز جمعه اول دی برگزار شد و اعضای دانشگاه شیراز هم برای رفتن به این مسابقه روز چهارشنبه عصر، عازم شدند با استفاده از اتوبوس درجه یک ( عجب راننده ای داشت، کلا داشتیم پرواز می کردیم، انصافا منو یاد 21 دسامبر انداخت، داوود که فکر کنم یه چهار پنج باری سکته زد :) )


صبح پنج شنبه به طور مستقیم و بدون فوت وقت، دانشجویان خود را به دانشگاه شریف رسانیده و کارت ها و لباس های مسابقه رو گرفتیم. و همون روز ظهر در سالن غذاخوری شریف، کوبیده ی فراوان میل کردیم. ( فراوانی کوبیده هم به خاطر این بود که امیر حسین هنوز نرسیده بود و خوشبختانه یا متاسفانه یه سهمی به همه رسید )

بعد از ناهار یه استراحت کوتاه کردیم و رفتیم توی سایت مسابقه برای کانتست تمرینی. از همون کانتست تمرینی معلوم بود که یه آرامش عجیبی داریم. 4 تا سوال بود و 4 تا رو حل کردیم و بلند شدیم اومدیم بیرون. بعد از اون هم جاتون سبز راه افتادیم اومدیم خانه ی فرهنگیان که شب رو اونجا سر کنیم و آماده بشیم برای مسابقه ی صبح جمعه آخرین روز دنیا.

جای خوبی بود و به نظر من بهترین چیزی که بود، خوردن شام بود که عجب پیتزایی داشت. این قدر خوب بود که یادمه داشتم خدا رو شکر می کردم که خوب شد پیتزا بیبی گرفتم. خدا رو شکر با کمک اون دوغی که بچه ها برام گرفته بودن، تونستم نونای سنگکش رو قورت بدم. بعد از شام هم میگن تا یه 2 ساعتی هله هوله نخورین. جاتون سبز 2 دقیقه بعد از شام شروع کردیم به جشن شب یلدا، هله هوله و ... :)

خلاصه بعد از اون دیگه گرفتیم خوابیدیم و فردا صبح راه افتادیم اومدیم دانشگاه شریف و آماده ی مسابقه شدیم. مثل همیشه امیر حسین یه مدت زمان کوتاهی دیر کرد( البته علت داشت و علتش هم این بود که گویا دنبال ردبول می گشته :) ). به سادگی هر چه تمام تر سه تایی رفتیم سر جلسه و آماده شدیم که شروع کنیم. 

دکتر قدسی: مسابقه شروع شد. < از این جا به بعد از دید یه ناظر بیرون از مسابقه تعریف می کنم >

با شروع مسابقه بر اساس برنامه ای که ریخته شده بود، همون اول ایشون شروع کرد به نوشتن template برای ادامه ی مسابقه. template رو که آماده کرد، بچمون گفت که سوال اول مسخره است و شروع کرد به کد کردن سوال. سریع هم yes گرفت و در همین حین بود که من اومد با ایشون یه مشورت کوتاه کرد و رفت روی سوال B. نوشت و فرستاد ولی wrong خورد. سریع کدش رو پرینت گرفت اومد که بچمون بره پای کد سوال C. بچمون یه کمی روی سوال گیج شده بود، قبلشم که داشت با ایشون بحث می کرد معلوم بود. در حین نوشتن بود که برگشت گفت ایشون عزیز، من گیج شدم، میای بنویسی. از اونجایی هم که ایشون رو میشناسین، به هیچ وجه نمی تونست بگه نه ( اصلا این بچه شرم می کنه به کسی بگه نه :) ). رفت نشست پای سوال و نوشت و فرستاد و yes  رو گرفت. در همین حین من داشت کد B رو دیباگ می کرد. یه دور برای بچمون توضیح داد و باگش رو درآورد و فرستاد و خوشبختانه اینم yes شد. در همین زمان بود که نگاهی به بورد مسابقه انداختند دیدن که رتبه ی 4 هستند. یه بگو بخندی کردن و شروع کردن به ادامه ی مسابقه. حالا این وسط من( ناظر بیرون ) موندم که چه جوری بود که در همین حین هم 4 تا سوال دیگه رو خوندن و هر سه نفر از 4 سوال خوانده شده اطلاع داشتن. 

خلاصه یه وضعیت جالبی بود. همه به طور پارالل داشتن سوالا رو حل می کردن. من بلند شد و رفت که سوال g رو بزنه. اولین راه حل یه راه حل گریدی بود که البته خیلی به نظر غلط میومد ولی من شروع کرد به نوشتن. من کد رو فرستاد و wrong خورد. خلاصه به این نتیجه رسیدن که سواله min vertex cover هست و من شروع کرد به نوشتن کد. نوشت و اینم فرستاد و time خورد، و منطقا هم باید تایم می خورد.

هیچ چی وضعیت خیلی خرکی بود. همه ی تیم ها داشتن یکی یکی سوالا رو میگرفتن و این تیم من و ایشون و بچمون نشسته بودن و نظاره می کردن. در همین حین سوال j خیلی حل شده بود. ( در ادامه ی داستان شما در کنار تمام چیزایی که میگیم، هر از چندی خودتون در نظر بگیرید که ایشون، برمیگرده به دو تای دیگه میگه، آقا امروز باید سوال j رو حل کنیم :) )

من و بچمون در آوردن که سوال g درخته و راه حلش رو در آوردن که میشد سقف نصف قطر این درخته. کد رو نوشتن و رانگ خورد.

همین طور 3 تایی مونده بودن که بچه ها تصمیم گرفتن سوالا رو تقسیم کنن. من سریعا رفت نشست پای کد سوال D. راه حل اولیه این بود که یه  BFS  از در خروجی بزنن و بعد یه BFS دیگه. آقایی که شما باشی، من کد رو داشت میزد که سوال E توسط ایشون به یه جاهای خوبی رسید. من BFS اول رو زد و برگشت گفت خوب بچه ها حالا باید چیکار کنیم. یه کمی صحبت شد و یهو نمیدونم چیطو شد که ایشون برگشت گفت ولش کن بر اساس زمان مرتب کن و سریع جوابش رو بدست بیار. من هم سریعا نوشت و یه تست کیس چک کرد و فرستاد و خدا رو شکر yes رو گرفت. همه ی این شرایط یه طرف، این تیم امیرکبیر کناری یه طرف. ( کلا اوضاع تیم رو ریخته بودن به هم :) ) 

سوال D که حل شد ایشون با مشورت گرفتن از من و کسب اطمینان از من و یه کمی هم کسب ایمان برای نوشتن سوال، رفت نشست پای کد و کد رو زد. در همین حین من و بچمون داشتن سوال g رو دیباگ می کردن. ایشون داشت کد می زد که هر از چند گاهی من می پرید وسط کدش و می گفت یه باگی یافتم و می فرستاد و رانگ می خورد ( در همین حین شما اون قاعده ی ایشون رو فراموش نکنین :) )


بزرگواری که شمو باشی، در تلاش پنجمی که من کرد، سوال g  رو تونستن بگیرن و ایشون روی کد E بود و اون دوتای دیگه داشتن روی j فکر می کردن( که وسطش من راه حل رو گفته و مث که پذیرفته نشده بوده ). کد ایشون تموم شد ولی جواب نمی داد. ایشون متضرعانه برگشت و به من و بچمون گفت که آقا کمک، من دیگه هیچ چی نمی فهمم. من اومد کمکش و ایشون یه دور کد رو برای من توضیح داد. همون طور که من رو میشناسین، آقا با 2 3 تا تغییر تو کد، سریعا کد رو درست و کرد و تست کیس ها رو چک کرد و جواب داد. کد رو فرستادن و yes اومد و شور و غوغایی بود. خلاصه من شروع کرد به نوشتن کد j و بچمون هم بالای سرش بود. متاسفانه تا قبل از این که j رو بزنن زمان مسابقه تمام شد و این خونواده همگی همدیگه رو بغل کردن و به هم دیگه خسته نباشید گفتن. ( وضعیت این گونه بود که ایشون و بچمون راضی بودن و من خیلی ناراضی بود، چون معتقد بود که توانایی حل 8 تا رو راحت داشتن و بعد از کانتست هم همه موافق بودن )


به نظر خود من( ناظر )، زیباترین قسمت مسابقه، هم دلی این سه نفر بود که واقعا فوق العاده و شگفت انگیز بود، بی نقص بود. اخلاق رو به طور باورنکردنی ای، نشان دادند. 

 < \ از این جا به بعد از دید یه ناظر بیرون از مسابقه تعریف می کنم >

بعد از مسابقه، به همراه بچه ها، رفتیم ناهار و بعدش هم اومدیم برای مراسم اختتامیه. توی مراسم هم یه سری کلیپ خوب پخش شد و یه سری سخنرانی و بعد از اون قرار شد که به 15 تیم اول جایزه بدن. یه کار قشنگی که کرده بودن و مثل این که کار دکتر ضرابی بوده این بود که سوالایی که داوری نشده بود رو با استفاده از جاوا اسکریپت همون لحظه مشخص می کردن. ( برای هیجان بیشتر، سابمیت های یه ساعت آخر رو توی برد نمیارن و 20 دقیقه آخر هم داوری نمی کنن ) خلاصه هر تیمی که سوالش yes میشد، رنکش میومد بالا. خیلی هیجان داشت. متاسفانه بچه های من و ایشون و بچمون با کمال ناباوری 11 شدن و خوب جایزه شون رو هم البته گرفتن.  بعد از اون هم همگی با هم شب اومدیم فرودگاه و مستقیم به سمت شیراز حرکت کردیم.


به نظر من که ایشون هستم، یکی از بهترین مسابقه هایی بود که تا حالا توی ای سی ام داده بودم، درسته که نتیجه خیلی خوب نشد ولی خیلی چیزا برامون داشت و مهمترینش هم پایان خوش بود :)


ایشا الله همگی موفق و موید باشید و باشن :)

  • بابک احمدی

نظرات  (۵)

  • پسر آفتاب
  • خیلی خوب بود! تبریک می گم که مسابقه خوبی داشتین! :)
    و خیلی هم خوب نوشته بودیش بابک!
    فکر کنم خیلی سخت بود شناسه های فعل ها رو قاطی نکنی!!
    ("من"، خودت نبودی و "ایشون" هم که خودت بودی!!)
    مرسی و با آرزوی موفقیت های بیشتر

    شما ها خیلی زحمت کشیدین. و من واقعا خوشحالم که دوستایی مثل شما سه تا دارم :)

    تبریییییییک

    با آرزوی موفقیت های بعدی شما

    از خوندن این خاطره بسی کیفور شدیم ، دم همتون گرم

    بسیااااااااااار زیبا


  • رضا حسینی آشتیانی
  • سلام
    می خوام براتون از یه دید دیگه شرایط تیم رو بگم .
    من عضو همون تیم کناری هستم .

    روز کانتست با کمی تاخیر وارد سایت شدیم ( منتظر یکی از بچه ها بودیم تا برنامه "ایول" رو پیاده کنیم )
    همون اول که وارد سایت شدیم شروع کردیم به اطراف رو نگاه کردن و بررسی شرایط و حال و هوای تیم ها .
    تیم رو به روی شما از دانشگاه شاهرود کاملا استرس گرفته بود ، تیم شما هم کمی استرس داشت .
    کانتست شروع شد ، شما خیلی خوب شروع کردید به اکسپت گرفتن ، ما هم خوش خوش داشتیم سوال می خوندیم و حل می کردیم ، یه سری سوال روی کاغذ داشتیم که هنوز کدش نکرده بودیم .
    یهو دیدم شما شدید 3 ، البته چند تا تیم دیگه هم 3 بودن ولی تو سایت ما نبودن ، برای چند دقیقه شما لیدر این سایت بودید .
    این زمان ما 1 بودیم ، من می شنیدم که در مورد ما صحبت می کنید و به نظرم کلی از وقتتون رو سر این که از ما بالاتر هستید و ... تلف کردید .
    کلا کانتست از دستتون در رفت  و به جای اینکه جاتون رو بالای رنکلیست محکم کنید فکرتون در گیر مسائل حاشیه ای بود.
    تو این شرایط یه دفه "مهدی" - هم تیمی من - برد رو نگاه کرد و چند تا نکته استراتژیک در موردش گفت .
    ما که از جهانی رفتن مطمئن بودیم هیچ احتمامی به سرعتی کار کردن نداشتیم ؛ این عامل کلا تیم های اطراف مارو به هم ریخته بود .( به نظر خودم )
    بعد از این صحبت 4 تا سوال رو پشت هم گرفتیم ، شما و تیم های دیگه رو کلا مبهوت کردیم .
    شما هنوز 3 مونده بودید و می دیدم که یه جورایی گیج شدید ، هی سوالی که دستتون بود رو عوض می کردید و حدود 30 ثانیه تا 1 دقیقه بهش خیره می شدید و ولش می کردید و دائم به سمت راست ( رنکلیست روی دیوار ) نگاه می کردید و با هم تیمی هاتون در موردش صحبت می کردید .
    حدود 30 دقیقه رو این طوری سپری کردید ، ما سوال بعدی رو گرفتیم ، بادکنک رو که آوردن یه جور شوک به شما وارد شد .
    می دیدم که دارید با عجله به سوالات حمله می کنید و خدا رو شکر تونستید خودتون رو جمع کنید ، بعد از چند دقیقه تونستید یه اکسپت بگیرید .
    تونسته بودید برگردید به حالت حل مساله و همین رویه رو ادامه دادید .
    سوال 5 ام رو که گرفتید خیلی روحیه خوبی داشتید و با انرژی مضاعف داشتید ادامه می دادید ولی از قضا فقط 30 دقیقه مونده بود .
    اون موقع ها ما فقط به اطراف نگاه می کردیم ، شما رو می دیدم که همگی دارید با هم تلاش می کنید ، چند دقیقه ای یه نفرتون وایساده بود بالای سر کدر و داشت کمک می کرد و گویا یه سابمیت کردید و بعدا اکسپت شد .
    این روحیه خیلی خوب بود ولی حیف که فقط چند دقیقه بینتون برقرار بود .

    در کل از اینکه کنار شما بودیم لذت بردیم ، شما همسایه های خوبی بودید ، امیدوارم ما هم همسایه های خوبی برای شما بوده باشیم .

    به نویسنده :
    وسط متنت یه جا نوشتی "همه ی این شرایط یه طرف، این تیم امیرکبیر کناری یه طرف. ( کلا اوضاع تیم رو ریخته بودن به هم :) )" ، می خواستم بدونم چه رفتاری کردیم که باعث این نتیجه گیری شده ؟
    رفتاری استرس زا از طرف تیم ما اعمال شد بهتون ؟ اگه آره خوشحال میشم بگی ، می تونه تو مسابقات بعدی به دردم بخوره .

    با آرزوی موفقیت

    پاسخ:
    از این که مطلب رو خوندین و این چیزا رو گفتین خیلی متشکرم :)‌. واقعا ممنون
    این متن رو خیلی وقت پیش نوشتم و یادم نیست خیلی که چرا تیم امیرکبیر اوضاع تیم رو ریخته بود به هم ولی
    فکر کنم یکی اش این بود که خیلی آروم بودین و دوم این که آروم آروم اومده بودین بالا،‌ در حالی که ما مونده بودیم.


    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی